وقتی عضو نهمی و...[p2 و اخر]
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
گفتن اون کلمه کافی بود که چشمات خیس بشن و اشکات کم کم روی گونت جاری بشن. هر ثانیه صدای جمعیت پنجاه هزار نفری کنسرت بالاتر میرفت. پسرا ساکت بودن و با ذوق و لبخند به شما دوتا نگاه میکردن، اونا خیلی وقت بود از این حس چان خبر داشتن و حالا که داشت ابرازش میکرد واقعا براشون خیلی زیبا بود! چان هم کم کم چشماش در حال خیس شدن بودن، پس قبل از اینکه به خاطر گریه نتونه حرفی بزنه ادامه داد.
چان: کیم ات، تو حاضری من رو بیشتر از یه دوست ، لیدر و همکار کنار خودت داشته باشی؟ حاضری حداقل برای یه مدت کوتاه به عنوان اولین و تنها عشق من در کنارم قرار بگیری؟
اشکاتو پاک دستت پاک کردی، حالا دیگه صدای استی ها به حد خودش رسیده بود.
چان: کیم ات... حاضری با من وارد رابطه بشی؟
دیدن این صحنه و این حرفا اشک خیلیا رو به جز شما دوتا در آورد، از جمله پسرایی که کمتر کسی اشکاشونو دیده بود. کل سالن فریاد میزدن و یکصدا میگفتن"قبولش کن".
در حالی که به خاطر شوکی که بهت وارد شده بود و گریه ای که میکردی میلرزیدی، آهسته سرتو تکون دادی. نمیتونستی حرفی بزنی و یا حتی حرکت کنی، این تنها واکنشی بود که میتونستی نشون بدی. البته که از نگاه هیچکس دور نموند، همه قبول کردن تورو دیدن و استی فریادی از ذوق کشیدن. چان اشکاشو پاک کرد، بلند شد و محکم تورو در آغوش کشید؛ کنار گوشت مدام جمله عاشقتم رو تکرار میکرد و موهاتو نوازش میکرد؛ و این شروعی بود برای عشقِ بی حد و مرزی که بین شما وجود داشت.
گفتن اون کلمه کافی بود که چشمات خیس بشن و اشکات کم کم روی گونت جاری بشن. هر ثانیه صدای جمعیت پنجاه هزار نفری کنسرت بالاتر میرفت. پسرا ساکت بودن و با ذوق و لبخند به شما دوتا نگاه میکردن، اونا خیلی وقت بود از این حس چان خبر داشتن و حالا که داشت ابرازش میکرد واقعا براشون خیلی زیبا بود! چان هم کم کم چشماش در حال خیس شدن بودن، پس قبل از اینکه به خاطر گریه نتونه حرفی بزنه ادامه داد.
چان: کیم ات، تو حاضری من رو بیشتر از یه دوست ، لیدر و همکار کنار خودت داشته باشی؟ حاضری حداقل برای یه مدت کوتاه به عنوان اولین و تنها عشق من در کنارم قرار بگیری؟
اشکاتو پاک دستت پاک کردی، حالا دیگه صدای استی ها به حد خودش رسیده بود.
چان: کیم ات... حاضری با من وارد رابطه بشی؟
دیدن این صحنه و این حرفا اشک خیلیا رو به جز شما دوتا در آورد، از جمله پسرایی که کمتر کسی اشکاشونو دیده بود. کل سالن فریاد میزدن و یکصدا میگفتن"قبولش کن".
در حالی که به خاطر شوکی که بهت وارد شده بود و گریه ای که میکردی میلرزیدی، آهسته سرتو تکون دادی. نمیتونستی حرفی بزنی و یا حتی حرکت کنی، این تنها واکنشی بود که میتونستی نشون بدی. البته که از نگاه هیچکس دور نموند، همه قبول کردن تورو دیدن و استی فریادی از ذوق کشیدن. چان اشکاشو پاک کرد، بلند شد و محکم تورو در آغوش کشید؛ کنار گوشت مدام جمله عاشقتم رو تکرار میکرد و موهاتو نوازش میکرد؛ و این شروعی بود برای عشقِ بی حد و مرزی که بین شما وجود داشت.
۲۷.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.